اهدای جوایز برندگان مسابقه پیامکی «جانفدا» / دلنوشتههای جهادگران جهاددانشگاهی برای سردار دلها
به گزارش روابط عمومی جهاددانشگاهی، مسابقه پیامکی «جانفدا» به مناسبت فرارسیدن سومین سالگرد آسمانی شدن سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی، توسط اداره کل روابط عمومی جهاددانشگاهی ویژه جهادگران سراسر کشور و خانواده آنها برگزار شد.
در بخش اول این مسابقه 522 دلنوشته از زبان انگشتر سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی به دست اداره کل روابط عمومی جهاددانشگاهی رسید که پس از داوری به پنج رتبه برتر جوایز 20 تا 50 میلیون ریالی اهدا شد.
همچنین بیش از 3300 پاسخ در بخش سؤالات چهارگزینهای دریافت شد که درنهایت از میان کسانی که پاسخ صحیح دادهاند 20 نفر بهقیدقرعه جایزه 10 میلیون ریالی دریافت کردند که اسامی آنها از طریق این لینک قابل مشاهده است.
در ادامه پنج دلنوشته برتر منتشر و همانگونه که پیش از این اعلام شده بود، در آینده منتخبی از دلنوشتههای برتر چاپ و منتشر میشود.
رتبه اول: صدرا عمویی – عضو سازمان دانشجویان جهاددانشگاهی
عقیقم را اصحاب یمین سفتهاند، سرخیاش صبغهالله و بوی عنبرش شمیم کربلاست. تابندگیام از بندگی انگشت سلیمانی است و بیچاره دیو که از آن همه سلیمانی که او دارد، به واهمه است ... در آن جمعه تاریک، قربانگاه بغداد بغض غریبی داشت و بغل گشوده بود برای خروش خون خدا در دوباره تاریخ ... چه سعادتمندم که قسمت من همنشینی قاسم جان بود و بهتماشانشستن اُپرای شکوهمند شهادت. آفتاب، نور از او گرفت. صبح آمد...
رتبه دوم: نسرین شیرخانی – عضو معاونت آموزش و کارآفرینی جهاددانشگاهی
قسم به معنی"لا یمکن الفرار از عشق"
نمی رود از خاطرم آنروز که مرا برگزیدی ای دوست و بر عرشِ دستِ خداییات نشاندی و آه از آنشب جدایی، میان خاک، کلام خدا مُقطعه شد؛ میان خاک، الف لام میم دست!
رتبه سوم: حسین آشوری – عضو سازمان جهاددانشگاهی تهران
به عمری دست تو محکم گرفتم
که دستم را بگیری وقت رفتن
میان دشت و کوه و آتش و خون
تو بودی و من و غوغای دشمن
حرم بود و هجوم لشکر کفر
تو بودی و من و میدان و میهن
خوشا سوز و گداز و گریههایت
شبانگاهان، به وقت راز گفتن
خیالم گفت جا خوش کرده ام من
به دستی که نمود ایرانم ایمَن
ولی آن دم که وقت اِرجعی شد
تو بی پروا گذشتی از سر و تن
تو رفتی و رها کردی جهان را
بهجا مانده فقط، دست تو و من
رتبه چهارم: محمد افسری – عضو پژوهشگاه رویان جهاددانشگاهی
باز دو باره تا به کِی
صبر ببایَدَم مرا
وقت سحر شود و تو
دست بری بهر دعا
دو چشم من خیره به تو
ذکر لبت خدا خدا
شَوی فدای ملتات
تکه به تکه جان فدا...
رتبه پنجم: فاطمه پایداری فرزند احمد پایداری – جهاددانشگاهی واحد صنعتی اصفهان
تمام آن صیقلها به کنار، صاف بودم من، اما مردی که بردستانش بوسه میزدم ازآینه هم صافتربود؛ زلال و خالص
گَرد بود و خاک، دود بود و آتش
نمیدانستم کجا هستیم. نزدیک حلب؟ لاذقیه؟یا عراق؟
بالا رفتم و مانند همیشه سَنبُل فرمان بودم
با پایین آمدن دست سردار و من، عملیات آغاز شد.
یادم هست اوایل جوانی وقتی استادحجره، نگینام را میساخت مدام میگفت میدانم صیقلیشدن رنج دارد، اما تو بزرگ میشوی...
نظر شما :